به گزارش ؛ تابستان وسوسه کننده است. تابستان از ابتدایش هیچ برنامه ای برای پیوستگی به پاییز ندارد.
خودمختار و یکه تاز گرمای هوا را تحمل می کند تا روزی که لبخند شهریور را به جان بخرد. شهریور که می آید انگار نه انگار که فرزند کوچکش آمده، انگار نورچشمیش از سفر خارجه رسیده است.
فرش قرمزی برایش پهن می کند که بیا و ببین.
هرچقدر برای تیر و مرداد پشت چشم نازک می کرد ، برای شهریور دردانه اش دلبری می کند که در دلش بیشتر جا بگیرد.
خلاصه همه چیز طنازی و عشوه گری ست.
فکر کنید که شهریور چگونه از خجالت تابستان در می آید؟
همیشه با خود می گوید ای کاش رود روانی بودم برای آبتنی کودکان تابستانی.
و ای کاش پس از من مهری نبود که مدرسه ای باشد و کلاس درسی!
همه خوشحالی بود و اوقات فراغت.
الا ایهاالحال سی و یک روز میهمان خانه های گرم اراکی تان هستم .
امید که خاطراتم شیرین و ماندگار باشد.
نویسنده: میرزاخانی